خرابکاری در کار

ساخت وبلاگ
وقتی نورها رفت و گروه شروع به نواختن کرد، توی دلم خالی شد، ای وای، من اینو خودم زدم، تو عید امسال، تا چهار صفحه اولش هم زدم و خوندم،... میدونستم اونجا کجاس و چی قراره ببینم و بشنوم، ولی بازم یکجوری شدم! انگار انتظار نداشتم جا بمونم، انگار که هنوز وقت برای خیلی چیزا باشه،... نه ولی نبود، تموم شد،...گوش کردن به ملودی و متنش، یکجاهایی قلبم رو به درد میاورد، ۶۰-۷۰٪ آدمای اونور رو میشناختم، نمیدونم چرا تقدیر و زندگی و ماجراها اینطور رقم خورد که روبروی اونا باشم نه کنارشون،...یکوقتایی دوست دارم تیکه های این پازل رو یکی خودش بچینه و حال منو بفهمه، یکوقتاییم هم نفهمه! از خودم بپرسه،... ولی ایندفعه دوست داشتم بفهمه.......داشت میگفت راجب یک شاعری عه که منبع الهامش خشک شده،... چه دردناک و سهمگین، واقعا یک شاعر بی منبع الهام چطور میتونه دووم بیاره؟!...اینم بگذشت. + نوشته شده در سه شنبه هجدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 1:43 توسط ال  |  خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:20

خودم میگم برام وقت کلاس بزارن، از اونور خدا خدا میکنم کنسل کنن و نشه☹️☹️☹️ولی نمیشه! فردا باید برم کلاس! و کار داره زیاددد!المانی میخونی! دنبال کار با پروانه ای! لاتاری شرکت میکنی!چ زندگیه!!! خوشبحال اونایی که میتونن بشینن و وارد هیچکاری نمیشن! کلا بی دغدغه میرن جلو؛ احسنت خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:20

میگه خوبی! فالشی نداشتی! از جلسه قبل خیلی بهتری! از اینجا به بعد باید خودت، خودت رو کشف کنی! بفهمی چطور صدای خوب و ژوست میتونی ایجاد کنی! چی خرابش میکنه! کجا نباید با فشار بخونی!... بگذریم از حرفای خوب بی حاصل...حجم اتفاقات تلخ و شوکه کننده چقدر زیاد شده، به خودت میای میبینی یکساعته داری صفحات رو بالا پایین میکنی ببینی چطور همچین اتفاقی افتاده! آخرم نمیفهمی! و کلی صحنه و سناریو تو ذهنت میچینی از ریز خبرها و حرف‌ها... خودازاری اجتناب ناپذیر... سوشال مدیا، عمق هر اتفاقی رو ده برابر میکنه،...یک عکس خندون و رنگی از خودم استوری کردم، منکه میدونم اون من نیستم! خیلی وقته من نیستم! اصلا یادم نمیاد کی حس درون و بیرونم منطبق بوده! خیلی وقته یا یکی کمتره یا یکی بیشتر و این منم که لا‌پوشانی میکنم همه چیز رو.میترسم برای خودم، برای اطرافیانم، ترس و استرسش از خودش بدتره.کاش یک موتور سیکلت سنگین داشتم، اونوقت من بودم و موتورم و گیس بافته ام.منی که چندین وقت بود شیرینی و کیک و کروسان نخورده بودم، امروز وقت و بی وقت، با دلیل و بی دلیل و بی لذت فقط خوردم...امشب تمرین نمیکنم، زودتر میرم تو تختم، و رمان میخونم... + نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ ساعت 0:49 توسط ال  |  خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:20